دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳ - ۵/۵/۲۰۲۴

آیا تمایل دارید در کانال عصر عضو شوید؟

سرویس گرافیک | کد خبر: ۴۸۱۲۹
تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۷/۰۳ - ساعت ۱۲:۱۱

مثنوی «به سوگ منا»

مثنوی ارسالی از منصور نظری در پی فاجعه خونبار"منا"
مثنوی «به سوگ منا»,

شد زنو آدینه‌ای دیگر پد ید-  بارِ دیگر جمعه‌ای غمگین رسید

جمعه را غم همدمی دیرینه باز -  همسُرایِ غِصّۀِ سوز و گداز

غِصّۀِ زیبای عشق و انتظار  -   در فراق و دوری و حرمانِ یار

می‌سرایم از غم و درد مِنا  -   شیعه را آن غِصّۀِ درد آشنا

عاشقان را دیدۀِ مانده به راه   -   غِصّۀِ گم گشتن یوسف به چاه

می‌سرایم در تب دلواپسی  - عاشقان را مثنویِ بی‌کسی

دیده‌های منتظر بر راه را  -   حُرم آتش، بر لبانِ آه را

در غروبِ پُر غمِ آدینه‌ها  -   داغ او را می‌نهم بَر سینه‌ها

 دل پریشان غمِ چشمانِ یار -  شیعه و دردِ فراق و انتظار

انتظار وصل آن موعود عشق  -  در غروب سرد حُزن آلودِ عشق

 شیعه تنها مانده در وادیِ دَرد  -  می‌کِشد از سینۀ خون، آهِ سرد

در بغل بگرفته زانویِ فِراق  -  سینه می‌سوزد ز داغِ اشتیاق

بر لب دریایِ پر موجِ جنون  -  خاکِ چشمِ خیسِ ساحل، غرقه خون

آتشین، دل‌ها ز داغِ انتظار -  رفته از کف طاقت و صبر و قرار

از عراق و از یمن تا از دمشق  -  دم به دم افزون‌تر آید شورِ عشق

عرشیان و فرشیان بی‌تاب او  -  از حجاز آید شمیمِ ناب او

سُرمه در چشمِ سَحَر، شب می‌کند  -  آسمان از داغ او، تب می‌کند

بوی دیگر می‌دهد آدینه‌ها  -   گشته برپا کربلا در سینه‌ها

از یمن آید شَمیمی دلنواز   -  فاشِ مستی می‌کند، پیمانه راز

سینه‌ها لبریز شوق و اشتیاق  -   صبحِ صادق چیره بر شامِ فراق

 می‌رسد ما را سحرگاهِ ظُهور    -   رو به پایان می‌رسد این راهِ دور

می‌زند سر از شفق، شمسِ ولا     - دل پریشانِ غروبِ کربلا

 گَشته در وادیِ حیرانی رَها      -   از غُرور حُسن او، آیینه‌ها

کُشتۀِ یک غمزۀِ او صد هزار    -  پیرِ کنعان را فراقَش، کُشته زار  

یوسفی گُم گَشته در مصرِ وَلا     - صد هزارانش زلیخا مُبتلا

دام چشمش نُه فلک را کرده بَند      - طُرۀِ او عرشیان را در کَمَند

ماه شیعه، یوسفِ زهرایِ عشق     -   می‌رسد خُنیاگر آوایِ عشق 

 زیجِ دل‌ها کرده مِهرش را رَصَد     -  مژده یاران بوی مهدی می‌رسد   

آید از ره یوسفی حیدر قیاس- -     تا بگیرد انتقامِ خونِ یاس 

 غرقه در خون قلبِ او از ظُلمِ داس  -  می‌نماید قوم ظالم را قصاص

پردۀ حق می‌زند زیبا چه ساز  -  می‌سُراید نغمه‌های دلنواز

  کآخر آید این شب دور و دراز    -  می‌رسد آن صبح صادق سَر فَراز

 می‌رسد آن یوسف گُم گشته باز     -  تا بخواند با شقایق‌ها نماز

  می‌رسد آن لنگر ارض و سماء   -  مهدی صاحب زمان، مُنجیِ ما  

می‌کند ما را ظهور آن خوب عشق   -    پرده از رخ افکند محجوب عشق

 کُشته ما را از عطش آبِ لَبَش   -         سینه می‌سوزد چو آتش در تَبَش

فاشِ چشمِ غرقه خونش، رازِ عشق    -   قصد ما دارد نظر پردازِ عشق 

آید او آخر شبی از سمت نور  -    می‌خورد آخر تَرَک تُنگِ بلور

بیرقِ سبز ولا در اِهتزاز   - بوی زهرا آید از سمتِ حجاز

آن به دوش افکنده را شولایِ نور    - می‌رسد هِنگامۀِ سبز ظهور

آن شقایق را به دل بِنهاده داغ   -   می‌رسد بوی ظهورش از عراق

       لم‌یزل را دلبرِ آیینه رو   -  آسمان را می‌شکافد سینه او

ذوالفقار حیدری در کف رسد    -   ناجیِ انسانِ مُستَضعَف رسد

آفتابی سر زند سبز از شَفَق    - تا بَرافشاند جهان را نورِ حق

 می‌تراود بوی زهرا از پِگاه   -   می‌توان دیدن خدا را یک نگاه

لن‌ترانی را به آتش کِشته عشق    -  دفترِ دل را به خون آغِشته عشق  

از شفق شهزاده‌ای دُل‌دُل سوار   -   کز لبش خیزد شمیم نوبهار

 هم چو حیدر از غم زهرا قتیل   -  آید از ره شَهسواری بی‌بَدیل

می‌رسد ما را پِیَمبر زاده‌ای  -  چون حسین فاطمه آزاده‌ای

پَردۀِ طاقت دریده دوری‌اش - کِشته آتش دل، تبِ مستوری‌اش

آید از ره یوسفی انجم نشان     -    آفتاب گشته گُم در کهکشان

بسته بر سر حیدری زُلفی دوتا   -   نفخۀِ او  نُکهتِ  مُشکِ خُتا

جلوه‌اش آیینه‌ها را کرده مست   -  چون علی شوریده‌ای زهرا پرست

ساغرِ سبز وِلا بِگرفته دست -    می‌رسد ساقیِ صَهبای اَلَست

آن محمد زادۀِ حیدر تبار    - در میان بسته علی  را ذوالفقار    

 از سعودی‌ها بگیرد تا حرم     -  بیرق سبز ولا آرد علم 

نعرۀِ انِّی اَنالمهدی زند   -  اندرون کعبه بُتها بشکند

می‌رسد آن مخزن الاسرار هست – تا دهد بر لشکر ظلمت شکست

چون علی مردانه از جا خیزد او   -   خونِ ضحاکِ سعودی ریزد او

از یمن بند سعودی وا کند   -  کربلایی در عَدن بر پا کند  

ظالمان بر منا را حد زند  -  بر بقیع عاشقی مرقد زند

دل به امید قبس در دشت نور – عاشقانه می رود این ره صبور

بر لبش ذکر فعَجِّل بر ظهور  -   می‌زند دل را به این دریای دور

کِشتیِ دل را به طوفان بَلا   - تا رسد نوحِ سبک‌بار وَلا

   تا ‌رسد آن ساقیِ صهبایِ نور   -  وارثِ آن کُشتۀِ سَر در تنور 

  در شبستانِ علی مهتابِ عشق  -   وز لبش جاری شرابِ نابِ عشق

 نغمۀِ چنگ و رباب و تار و دَف -   می‌زند شوریده او را از شَعَف

عرشیان  در بزم او بنشسته‌ مست - آسمان را زیب خاتم بسته‌ است   

 از سبویِ عشق زهرا باده ریز   -  مصرِ جانِ شیعه را آید عزیز  

می‌رسد ما را غزل پردازِ عشق   - فاشِ چشمِ می پرستش رازِ عشق

بر شب ظلمت پگاهی می‌رسد  -   همچو حیدر سر به چاهی می‌رسد

 بوی نرگس در جهان افکنده شور  -  اندک‌اندک می‌رسد وقت ظهور

پرده از رو افکند محجوبِ عشق  -    می‌رسد رعنای شهر آشوب عشق    

تا برآشوبد فلک را شورِ او    - جلوه می‌گردد رُخِ مَستورِ او

شورِ شیدایی جهان را کرده مست   -    می‌رسد آن ساقیِ بَزمِ اَلَست

    آوَرَد ما را به مستی رهنما   -  خونِ دل، ریزد به ساغَرهای ما 

جاریِ چشم ترش کوثر مَهی    -     لم‌یزل را می‌رسد سِرّ آگَهی

آن به یَغما برده از دل صبر و طاق  -   شهسوار مُلک هجران و فراق

بسته مَحمل بر سَرِ دوشِ خیال  -  کرده قصدِ ترکِ وادیِ مَلال

یوسفِ رویش، مَلَک را از جنون -     می‌کِشَد از پردۀِ عصمت برون

 فاطمی آن زادۀ حیدر بَدیل - می‌برد دل را زِ دستِ جبرئیل

 تیغ ابرویش شکافد فرقِ نیل    -  وز لبانش می‌تراوَد سَلسَبیل

  نام مهدی در جهان افکنده شور    - اندک‌اندک می‌رسد وقت ظهور  

  زین تغزّل‌ها که بلبل می‌کند - شاخۀِ نرگس، سَحَر گُل می‌کند 

از حجاز آید شمیم ناب عشق    -  تا کند تعبیر شیعه خواب عشق

کُشته قومی شد به رَمیِ آن مَرید   - بو که باشد بر  ظهور حق نوید

شاید او را می‌رسد وقت ظهور  - که ین چنین اندر جهان افتاده شور

آسمان را بوی نورش می‌رسد    -  ازمِنا بوی ظهورش می‌رسد

از منا شور شکفتن می‌رسد  -  رخت حیدر کرده بر تن می‌رسد

می‌رسد از هر طرف بانگ جرس  -   بر ظهور او جهانی پر هوس

از مِنا ما را نوایی جان‌گداز   -   عاشقی را غِصّه می‌گوید به راز

شاید او بر بسته محمل را به نور   -   کرده بر تن خرقۀ سبز ظهور

شاید او را وقت دیدار آمده  -  بر سر پیمان خود، یار آمده

قصد کنعان کرده شاید ماه عشق  -  پا نهاده شاید او در راه عشق

 بر ظهورش گرچه آگه نیست  کس -  نا به‌جا  ما را نباشد این هوس

بر نشان‌های ظهورش، دل پریش  -  با خیالش دل‌خوشم در یاد خویش 

می‌چکد خون از سر و روی منا  - کرده غم آشفته گیسوی منا

از منا آوای غم آید به گوش  -  کعبه کرده رخت ماتم را به دوش

در حریم امن آن معبود پاک  -  در مِنا قوم عزیزی شد هلاک

گرچه دل‌ها خون از ین درد و غم است  - هرچه گویم زین مصیبت او کم است

هم ولی گویم به عشق و شعر و شور -  شاید این باشد نشانی از ظهور

گرچه ما را صحبت از مصداق نیست  - اِدِّعایی بهر آن اشراق نیست

لیک ما را شور او اندر سر است  -  غِصۀِ او ماجرایی دیگر است

گرچه ما را آگهی  از غِیب نیست   -بر ظهورش آرزو هم عیب نیست 

آرزو داریم وصل یار خویش  -  در دل شوریدۀِ غمبارِ خویش

«جوی خون شد از منا جاری به حج  -  یوسف  گم گشته عَجّل بر فَرَج»   

به امید ظهور حضرت یار ...

جمعه سوم مهرماه 1394-منصور نظری 

خوانندگان محترم سایت خبری تحلیلی عصر اترک، شما می‌توانید سوژه های خود را به برای ما ارسال کنید تا پس از تأیید با نام شما در سایت و کانال عصراترک درج شود.

شماره تماس با سایت خبری تحلیلی عصر اترک:

058-32230729 - 058-32288068

ارتباط با سردبیر سایت در پیام رسان تلگرام

ارتباط با سردبیر سایت در پیام رسان سروش

آدرس پست الکترونیکی: info@atraknews.com


با تشکر
نظر شما ثبت و پس از بررسی انتشار میابد.
ارسال نظر
نام :
ایمیل
نظر
پایگاه خبری تحلیلی عصر اترک