شهید سعید یزدانی، نام پدرش ولیالله و نام مادرش مهین غلامحسین زاده است. وی در بجنورد در تاریخ چهارم شهریور سال ۱۳۱۵ به دنیا آمد.
به گزارش عصراترک، شهید سعید یزدانی، نام پدرش ولیالله نام مادرش مهین غلامحسین زاده است . وی در بجنورد در تاریخ چهارم شهریور سال ۱۳۱۵ به دنیا آمد.
مدرک تحصیلی شهید دیپلم، رشته تربیتمعلم بود وی مجرد بود شغلش آموزگاری، تاریخ شهادت شهید یزدانی ۲۷ ام مرداد ۱۳۶۰ در محل بجنورد، نام عملیات، نحوه شهادت وی قتل سیاسی توسط منافقین - اصابت گلوله، سومین فرزند و اولین شهید خانواده است. نشانی مزار شهید: بجنورد، معصوم زاده، نشانی محل سکونت والدین شهید: بجنورد خیابان فردوسی ۱۷، توصیف نحوه شهادت شهید سعید یزدانی
به نام خدا و به یاد مهدی (عج) و به عنایاتش روز ۲۸ مرداد سال ۱۳۶۰ بود در حالیکه یک سال از هجوم ارتش بعثی صهیونیسم عراق به کشور عزیزمان میگذشت و سازشکاران داخلی جاده را برای تجاوز هر چه بیشتر بعثیون هموار میکردند و در آن روزهایی که سختترین حملات به متعهدترین افراد کشور هر روز دامنه بیشتری به خود میگرفت و دوست جنایتکاران به خون عزیزترین یار امام یعنی شهید مظلوم آیتالله دکتر بهشتی و ۷۲ تن یارانش آلوده شده بود و تروریستهای منافق برای اهداف ابرجنایتکار دنیا آمریکا جنایتکار و خونخوار و ایادی داخلیاش زمینه را آماده میکردند تا بار دیگر آمال باطلشان را در ایران پیاده نمایند، هنگامیکه در کشور امامزمان صحنهها را جز مردم حزبالله گرداننده .......... شهر ما شاهد ناجوانمردترین صحنهها بود و در آن هنگامیکه خونگرم از گلوله منافقی بر زمین میریخت سعید احساس میکرد که در مقابل چنین عمل وحشیانهای وظیفه دارد، تعهد دارد که با لبیک خود از ابتدای انقلاب به رهبری ولیفقیه به گردن گرفته بود و همان تعهدی که نسبت به اسلام داشت در آن برهه حساس که صدای گلوله نوکران اجانب به گوشش میرسید بی ........ و بااخلاص و ایثاری که فقط در خود او میتوان سراغ داشت وارد صحنه شد و خود را رودرروی دژخیمانی دید که عاطفه و مروت و انسانیت را در آنها خفه کرده بودند، احساس کرد که درنگ جایز نیست چه "اگر من بایستم چه کسی باید جلو این جنایت بگیرد، باید کسی باشه چه کسی غیر از من، اگر من نخواهم برم اگر من بنشینم اگر من بایستم و افسوس بخورم چه کسی باید بره. من وظیفه دارم جلوی این ناجوانمردی را بگیرم مگر نه اینکه همیشه با خود میگفتم اگر چنین فرصتی دست بده من بیتفاوت نخواهم بود اینک این به فرصت که بتونم آنچه را که آرزو داشتم به دست بیاورم"؛ لذا پس از مشاهده آن حالت به دژخیمان حمله میبرد و بدون ترس از اسلحهای که در کنار مغزش آماده شلیک است و بدون توجه به تهدیدهای دژخیمان و در این گیرودار که صحنهسازی آن قبلاً توسط منافقین طرحریزیشده بود که فریاد شهید عزیز به گوش دیگران نرسد و آن صحنه دیگری تصنعی بین خواهر و برادر بهاصطلاح مجاهد در سر کوچه محل حادثه که غلغله برپا کنند و حواس عابرین را به این صحنه تصنعی معطوف نمایند در چنین حالتی سعید هر چه فریاد میزند کسی متوجه نمیشود و یا نمیخواهد که بشود. بههرحال با اینکه فاصله آنها از ابتدای خیابان محل حادثه بیش از ۵۰ متر نبود؛ ولی چون ابتدای کوچه را با صحنهسازی سد نموده بودند؛ لذا فریاد سعید به جایی نرسید. تهدیدهای منافقین حالت جدی گرفت و خواهشهایشان حالت ارعاب. دست روی ماشه... لوله تپانچه در مغز سعید فشار انگشت و دیگر هیچ.
انتهای خبر/د