یادداشت؛
من یک همراه ملی هستم
سلام دوستان گلم
من حسنم کلاس ششم، مدرسه وحدت ۲. میخوام یه موضوع ناراحت کننده که دیروز برام اتفاق افتاد رو باهاتون درمیون بذارم.
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی«عصراترک»، حسن یوسفی، کلاس ششم ۱ آقای افروز، مدرسه وحدت ۲ در یادداشتی نوشت: دیروز عصر که زنگ آخرو زدن، مامان بابام هردو اومدن دنبالم و گفتن بریم برات لباس بخریم. چنتا مغازه رو گشتیم و در نهایت من از یک بلوز خیلی خوشم اومد به مامان بابام گفتمو همونو برام خریدن. همونطور که بابام داشت پول لباسو پرداخت میکرد توجهم به یه پسر نوجوون جلب شد که داشت با پدر و مادرش جر و بحث میکرد و تقریبا صدای دعواشون حواس همه مشتریا رو جلب کرده بود.
پسر میگفت: آخه مگه قرار نیست من بپوشمش؟ پس چرا شماها انتخاب میکنید؟ من ازین خوشم نمیاد. باباش جواب میداد: تو نمیفهمی، من باید برات تصمیم بگیرم تو نمیتونی جنس خوب و بد رو از هم تشخیص بدی. من پدرتم من باید برات انتخاب کنم. اما اون پسر تکرار میکرد: چون من این لباسو میپوشم باید خودم انتخاب کنم.
بابام هزینه بلوزی که خودم انتخاب کرده بودمو پرداخت کرد و از فروشگاه خارج شدیم اما فکرم هنوز پیش اون پسر نوجوون بود که سر انتخاب لباسش با خانوادش دعوا میکرد.
تو راه از پدرم پرسیدم: بابا نظر شما درباره رفتار اون پدر و پسر چیه؟ به نظرت حق با کدومشونه؟ بابام هم که انگار توی همون فکرها بود با مکثی جواب داد: ببین پسرم! انتخاب کردن همیشه یکی از مراحل سخت زندگیه آدمیه. حالا این انتخاب میتونه خرید لباس باشه یا سرنوشت کشور.
من با تعجب پرسیدم: مگه سرنوشت کشور دست مردمه؟ یعنی منم میتونم سرنوشت کشورمو تعیین کنم؟ بابام نگاهی به من انداخت و گفت: الان که نه اما ۶ سال دیگه تو هم میتونی نقش مهمی در سرنوشت کشورت داشته باشی. اما چطوری؟
بابام ادامه داد: با انتخاب درست با تحقیق برای انتخاب صحیح و در نهایت با حضور در انتخابات.
من همونطور که به عکسای کاندیداهای روی دیوارهای شهر چشم دوخته بودم به حرفهای بابام فکر میکردم و از بابام خواستم فردا منم باهاش برای تمرین شرکت در سرنوشت کشور برا رأی دادن برم.
انتهای خبر/