حالت تاریک
  • یکشنبه, 1404/03/11 شمسی | 2025/06/01 میلادی
آیا مایل به نصب وب اپلیکیشن سایت خبری عصر اترک هستید؟
ماجرای یک اردوگاه مخوف
در گفتگو با یک آزاده مطرح شد؛

ماجرای یک اردوگاه مخوف

در زمان ورود ما، حدود هزار و ۲۵۰ نفر در اردوگاه حضور داشتند؛ شامل بسیجی‌ها و سربازها. بعد از حدود ۳۰ تا ۴۰ روز، ۳۰۰ نفر از ما را از آنجا منتقل کردند و چیزی حدود ۹۰۰ نفر باقی ماندیم.

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی «عصراترک» به نقل از ایسنا، داوود حسین‌پور  سال ۱۳۴۶ در شهرستان شهریار  متولد شد. او در روز ۳۱ تیر ۱۳۶۷، درست در واپسین روزهای جنگ تحمیلی، در جریان عملیات نیروهای عراقی در منطقه سومار به اسارت درآمد و پس از دو سال اسارت، در تاریخ ۲۰ مرداد ۱۳۶۹ به میهن بازگشت. این آزاده دوران جنگ تحمیلی ضمن روایت چگونگی اسارتش درباره یکی از اردوگاه های پنهان عراق می‌گوید:

این اسیر جنگی برای مؤسسه پیام آزادگان روایت کرده است: «بنده در تاریخ ۳۱ تیرماه سال ۱۳۶۷ در منطقه عملیاتی سومار، طی عملیات گسترده نیروهای عراقی، به اسارت درآمدم. به‌همراه دیگر همرزمان، ابتدا ما را به اردوگاهی در بعقوبه منتقل کردند و حدود ۱۰روز در آنجا نگه داشتند. پس از آن، به اردوگاه دیگری به نام «صلاح‌الدین» رفیتم؛ اردوگاهی که بعدها متوجه شدیم حتی در میان اردوگاه‌های رسمی اسرا نیز جایی ندارد.

ساختار و محل اردوگاه بسیار عجیب بود. برخی از بچه‌ها می‌گفتند که اینجا پیش از این زندان سیاسی عراقی‌ها بوده، بعضی دیگر باور داشتند که این مکان زاغه مهمات بوده است. ساختمان‌ها به‌صورت دورتادور به هم چسبیده بودند و فقط یک درِ ورودی وجود داشت؛ هیچ پنجره‌ای در اتاق‌ها نبود، حتی یک سوراخ هم دیده نمی‌شد. ستون‌های فلزی در اطراف اردوگاه بود و محیط، بیشتر به یک زندان مخوف شباهت داشت تا محلی برای نگهداری اسرا.

در زمان ورود ما، حدود هزار و ۲۵۰ نفر در اردوگاه حضور داشتند؛ شامل بسیجی‌ها و سربازها. بعد از حدود ۳۰ تا ۴۰ روز، ۳۰۰ نفر از ما را از آنجا منتقل کردند و چیزی حدود ۹۰۰ نفر باقی ماندیم. بعدها هم تعدادی دیگر را به اردوگاه ما اضافه کردند که همگی آن‌ها مفقود بودند و هرگز اسیری که ثبت صلیب شده باشد به اردوگاه ما نیامد.

تنها چیزی که با اطمینان می‌دانستیم این بود که در شهر تکریت قرار داشتیم. در فاصله تقریباً دو کیلومتری اردوگاه، ساختمان‌ها و پادگان‌هایی دیده می‌شد که حدس می‌زدیم ممکن است اردوگاه‌های دیگر باشند، اما چون هیچ راه ارتباطی نداشتیم، چیزی نمی‌توانستیم بفهمیم.

بله، یک روز ما را برای بیگاری به خارج از پادگان بردند تا اطراف اردوگاه را برای نصب سیم خاردار، چاله‌کنی کنیم. در آنجا ساختمانی دیدیم که افرادی با لباس زرد در آن حضور داشتند، درست مثل خود ما. فهمیدیم آنجا هم اردوگاه اسراست. بعدها شنیدیم که آنجا مخصوص افسرهاست و به آن «اردوگاه افسرا» می‌گفتند.

برخی فکر می‌کنند اردوگاه صلاح‌الدین همان «تکریت ۵» است، اما این‌طور نیست. اردوگاه تکریت ۵ کاملاً ثبت‌شده بود و اولین گروه اسرای ایرانی  که اغلب افسر بودند ـ در فروردین ۱۳۶۳ وارد آن شدند. ممکن است همان اردوگاهی که در نزدیکی ما دیده می‌شد، تکریت ۵ بوده باشد، ولی تأکید می‌کنم که صلاح‌الدین هیچ ارتباطی با آن نداشت و اساساً مستقل و ناشناخته بود.

 وقتی ما را به صلاح‌الدین آوردند، تنها چند نفر از اسرای ایرانی در آنجا حضور داشتند که حدود ۱۰ روز قبل از ما، یعنی در تاریخ ۲۱ تیر اسیر شده بودند. پیش از آن، هیچ اسیری به این اردوگاه نیامده بود. به همین دلیل، ما نخستین گروه رسمی از اسرای ایرانی بودیم که به این مکان منتقل شدیم.

 این اردوگاه هرگز ثبت نشد. در تمام ۲۵ یا ۲۶ ماهی که آنجا بودیم، هیچ‌کس از صلیب سرخ نیامد. ما کاملاً مفقود بودیم. بعدها، وقتی بحث تبادل اسرا مطرح شد، عراقی‌ها طی فقط دو ساعت وارد اردوگاه شدند، ما را به‌صف کردند و در گروه‌های ۱۰۰ نفره به اردوگاه‌های مختلف بردند. خود من را به اردوگاه ۲۰ منتقل کردند. بعد از حدود یک ماه که در آن اردوگاه‌ها ثبت شدیم، عملیات تبادل انجام شد.

 به ما گفتند که اردوگاه را برای اسیران کویتی تخلیه می‌کنند، اما ما مطمئن بودیم که هدف‌شان چیز دیگری است: می‌خواستند پیش از حضور صلیب سرخ، ما را به اردوگاه‌های رسمی ببرند تا آنجا ثبت شویم و هویت‌مان بالاخره در تبادل لحاظ شود. چون اگر صلیب از وجود اردوگاه صلاح‌الدین مطلع می‌شد، معلوم نبود چه رسوایی برایشان رقم می‌خورد.»

انتهای پیام

درباره نویسنده

لینک کوتاه خبر

نظر / پاسخ از

  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.

هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نفری باشید که نظر می‌گذارید!