تلاش رجب و غرولند اوستا بی ثمر بود ، اوستا با نگاهی به تلاش و جانکندن شاگرد و کاهش فشار باد و هوا به تجربه دریافت که عیب وعلتی پیش آمده و احتمالا دم چرمین کهنه بر اثر پوسیدگی سوراخ شده و نیاز به پینه کاری و دوخت ودوز دارد .پتک و انبر را به کنار نهاد و به سر وقت دم رفت و آن را به دقت وارسی کرد و
ــ اوستا ذله اولدم ، اولیه اوترئم و دملئم ؟ ( اوستا خسته شدم ،میشه بشینم و بدمم ؟)
استا حسین : اوتر و دمله (استاد حسین :بشین و بدم )
رجب شاگرد آهنگر که یادگیری حرفه آهنگری را تازه شروع کرده بود و هنوز دستش با پتک وسندان تنظیم نبود و از آتش و آهن گداخته هراس داشت ، چاره ای جز دمیدن بر دم چرمی آهنگری نداشت . مشکی بزرگ وچرمینه و چروکیده که با هر دم وبازدمش هوای فشرده را ازطریق دهانه ی باریکش بر اجاق گود و پر ذغال و آتشین می فشاند .سر دیگر دم چرمینه با ریسمانی که بر دسته ی چوبین آن بسته شده واز سقف آویزان بود تا با کشیدن آن عمل دم وبازدم به سهولت انجام گیرد ...
ساعتی چند گذشت و رجب : اوستا ذله اولدم تا بیر پیاله چای ایچنگ منم بیر دمم توتئم ( رجب : اوستا خسته شدم تا یک پیاله چائی بنوشی من هم یک لحظه خستگی می گیرم)
اوستا حسین : سن ائل و اور ( توبمیر ودرو کن ــ کنایه ازبمیر وبدم )
بخت واقبال با رجب بخت برگشته یار شد و رفته رفته از شدت مکش هوای دم کاسته می شد . هربار اعتراض اوستا مبنی بر اینکه :تقله ائد چاقا ، اوت ایچده ، مککم دمله جاننگ چخسن (بجنب بچه آتش خاموش شد ، محکم بدم ، جونت دربیاد )
تلاش رجب و غرولند اوستا بی ثمر بود ، اوستا با نگاهی به تلاش و جانکندن شاگرد و کاهش فشار باد و هوا به تجربه دریافت که عیب وعلتی پیش آمده و احتمالا دم چرمین کهنه بر اثر پوسیدگی سوراخ شده و نیاز به پینه کاری و دوخت ودوز دارد .پتک و انبر را به کنار نهاد و به سر وقت دم رفت و آن را به دقت وارسی کرد و با گذاشتن انگشت بر نقطه ای رو به رجب کرد وگفت : دم دیشی اولدده و بیرازم ساسدده گری پینه ورنسن ، چاپ گد حاجی .... دن بیراز سنشک و قند نخه آل گته ( دم سوراخ شده و یک کمی هم پوسیده باید وصله بشه ، بدو برو از حاجی .... یک کمی سنشک (پودر چسبناک محلی ) و نخ قندی بخر وبیار .....رجب که از خوشحالی سر ازپا نمی شناخت اما به خاطر تیر غضب اوستا به روی خود نمی آورد ، طناب دم رو رها کرد وجلدی زد بیرون از دکان و رفت سراغ دکان حاجی .... بعد از کوچه ی کاروانسرا ......
ـــ حاجی سلام خدای قوت ، سنشک ایستیم ( حاجی سلام خداقوت سنشک می خوام )
حاجی :سنشکه کمچن ایستینگ ؟ نمه چن ایستینگ ؟ ( سنشک رو برای کی می خوای ؟ برای چی می خوای ؟)
رجب : منه تانه مدنگ ؟ من اوستا حسین ننگ شاگرده یم ، مگه فرق ائدیه کم چن سنشک ایستئم و نمه چن ایستئم ؟ (من رو نشناختی ؟ من شاگرد اوستا حسینم ، مگه فرقی هم می کنه که برای کی سنشک بخوام و برای چی بخوام ؟ )
حاجی : بله که فرق ائدیه ، بوگین له بیر پره بیکار وبی عار من دن سنشک آلیه لن که گد سلن ممی صنم چن ائرتسلن و اونن شوخلق ائدسلن ، اویم که سنشک دن قره گلیه هم اولره سئی یه ، هم سنشک ساتنه ! اگرم دوئیسن من ساتتدم ، گلیه ومن دن گلایه ائدیه
(بله که فرق می کنه ،این روزها یک عده بیکار وبی عار از من سنشک می خرند که برای ممی صنم (ممی کاکل) ببرند و با او شوخی کنند ، او هم از سنشک بدش میاد و هم به اونها دشنام میده وهم به فروشنده ی سنشک ! اگه هم بفهمه من فروختم ، میاد و گله مند میشه )
رجب : هه اینده دویدم ، یو من اوستام چن ایستیم ، دمه یرتندده !ایستیه پینه ائدسن ! (آها حالا فهمیدم ،نه من برای اوستام میخوام که دمش پاره شده و میخواد پینه کنه ) حاجی به شنیدن این جمله نیشخندی زد وفرصت را برای سربه سر گذاشتن شاگرد آهنگر غنیمت دانست، حاجی : اوغل جان اوستاننگ دمه که یرتندده سنشک ساخله میه !،گری گدسن دکتر حبیبی ننگ پلسنه بخیه ورسن !
(حاجی : پسرجان اگه دم اوستات پاره شده ، چسب سنشک نگه نمی داره ! باید بره پیش دکتر حبیبی تا بخیه بزنه)
رجب : حاجیه باخ ! ایز دمه که یرتنمدده !، کوره ننگ دمه یرتندده ،ایستیه پینه نه چسبه نن یاپشترسن و سره تیکسن
رجب : (حاجی رو ببین ! دم خودش که پاره نشده ! دم کوره آهنگری پاره شده ، می خواد وصله رو با چسب سنشک بچسبونه و یعدش بدوزه )
حاجی :دئدم سننگ اوستانگ هنز جوان ده یو ائز دمه بو تئز لقه یرتنمس (گفتم که اوستای تو هنوزجوونه و دم خودش به این زودی پاره نمی شه!)
رجب با پوزخند و درحال ترک دکان حاجی: حاجی بوزور ایشه نن که اوستام ائدیه یاخنده که ائز دمه یم یرتنسن !
(رجب : حاجی با این کار سختی که اوستام می کنه چیزی نمونده که دم خودش هم پاره بشه! )
پایان /
نوشته : محمود رضا صدقی