سه شنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳ - ۵/۱۴/۲۰۲۴

آیا تمایل دارید در کانال عصر عضو شوید؟

سرویس گرافیک | کد خبر: ۴۰۶۲۸
تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۳/۱۶ - ساعت ۱۲:۵۸
داستان طنز بجنوردی

ترکی تهرانی دانشجوی بجنوردی /قــره قازان (دیگ سیاه )

مسعود : اوقادم کاچچه دیلم که ترکی دانشئم ! یو فارسیه دئدم :ببخشید همساده همون قره قازانه تا نه بدین مخوام قابلی درست کنم ! (اونقدر هم هالو نیستم !که ترکی صحبت کنم ، به فارسی گفتم : بخشید همساده ...)
ترکی تهرانی دانشجوی بجنوردی /قــره قازان (دیگ سیاه ),

سعیـد دانش آموز زرنگ وساعی، که موفق شده بود با همت و تلاش شبانه روزی اش در یکی از دانشگاه های تهران در رشته مهندسی برق پذیرفته شود .وی از معدود بجنوردی هایی بود که در آن سال برای خانواده و همشهریانش چنین افتخاری کسب کرده بود. همان سال یکی دیگر ازدوستانش هم دررشته پزشکی دانشگاه تهران پذیرفته شده بود و این خود سعادتی بود تا هر دو جوان شهرستانی بتوانند در تهران برای خود اتاق اجاره ای مناسبی در خیابان ایرانمهر دست و پا کنند . هنوز خوابگاه های دانشجوئی سرو سامانی نگرفته بود و به ناچار باهمه سختی ها ، یکی دو تا پتو، لحاف وچند بالش پنبه ای، پلاس نیمداری و یک قالیچه کوچک گریوانی و کمی خرت وپرت آشپزخانه، و چراغ آلادین (علاءالدین) خوراک پزی مختصر جهیزیه ی دانشجوئی آنها بود. که توانسته بودند با اتوبوس و مکافات فراوان به تهران بیاورند. از ثبت نام و آشنائی با محیط تازه درس ودانشگاه چند ماهی می گذشت.

با فرارسیدن فصل سرما ، آذوقه ومایحتاج ولباس زمستانی مورد نیاز بود که وظیفه تامین آنها  به عهده ی مسعود برادر کوچکتر سعید سپرده شد تا ضمن مسافرتی به تهران ، مایحتاج برادر و هم اتاقیش را برای آنها ببرد .

یک صبح سرد پائیزی اتوبوس پی ام تی بجنوردــ تهران در گاراژ خیابان چراغ گاز (امیرکبیر) مسعود نوجوان را پیاده کرد تا در معیت برادرش سعید که به استقبالش آمده بود به همراه بار و بنه به خیابان ایرانمهر بروند .

 پس از ورود به خانه ی استیجاری و صرف صبحانه مختصر سعید با عجله، خطاب به مسعود گفت : مسود ! مننگ کلاسم با، آخشامه چن گله بیلمیم، ظئرچن بیر یمرته ای زادی ائزنگ چن قیرت، گئجه چن من لبیا و نخود سوده قویددرم نم چکسن، سن گئد شو قوشنه دن ،ــ شو قره خاتن دن ــ بیر قره قازان آل تا من گلئیم قابله پیشرئم ، (مسعود ، من کلاس دارم ،تا غروب نمیتونم بیام ، برای ظهر یک تخم مرغی چیزی برای خودت درست کن ،برای شب من لوبیا ونخود توی آب گذاشتم نم بکشه ، تو برو از همسایه ــ همون پیرزنه ــ یک قره قازان(دیگ سیاه )!بگیر تا من بیام و قابلی (استامبولی بجنوردی ) بپزم .

مسعود : سعید داداش ، من گئرددم ننه نجر قابله قیرتیه ، ائزم سز چن بیر خوشمزه پلو قیرترم ، رب له اولسن یا بئ رب ؟ (مسعود : داداش سعید ، من دیده ام که مادر چطور قابلی درست می کنه ، خودم یک پلوی خوشمزه براتون درست می کنم ، رب داشته باشه یا بدون رب ؟) سعید : بریکللا دئنئم قارداشمه ! آته دن که بیر زاد ائرگنمدنگ ! شو یاخشه انه دن بیر زاد ائرگنگ ! ( سعید آفرین ! قربون برادرم ، از پدر که چیزی یاد نگرفتی ، همون خوبه از مادر چیزی یاد بگیری...!!؟؟

آن روز غروب سعید خسته وکوفته زودتر از همیشه خودش را به خانه رساند ،سر ره از گاری های میوه فروشی بازارچه ی خیابان شهرستانی مقداری میوه خرید تا از برادر آشپزباشی پذیرائی کند ... از بوی غذا و دمی خبری نبود، وارد اتاق شد ، مسعود پکر و اخم کرده، نیم سلامی داد و هنوز ننشسته بود غرو لند رو شروع کرد.

 مسعود : بو نبیر نافام قوشنه ده بارنگده ، من که ائلدم تا مونه دویدرئم قره قازان ایستیم و او حاله اولمده ! خیرن دن گئچدم و اله بوش گلدم ( مسعود : این چه همسایه ی نفهمیه که تو داری ! من که مردم تا بفهمونمش که قره قازان میخوام و اون حالیش نشد و ازخیرش گذشتم ودست خالی برگشتم)

 سعید : سن اونن فارسی دانشدنگ یا ترکی ؟ ( تو با اون فارسی صحبت کردی یا ترکی ؟)

مسعود : اوقادم کاچچه دیلم که ترکی دانشئم ! یو فارسیه دئدم :ببخشید همساده همون قره قازانه تا نه بدین مخوام قابلی درست کنم ! (اونقدر هم هالو نیستم !که ترکی صحبت کنم ، به فارسی گفتم : بخشید همساده ...)

سعید: صد رحمت کاچچه یه ! خا یاخشه قارداش ، او نمه بیلیه قره قازان نمه ده ، گری اونه دئسیدنگ : همساده همون قلفت تانه بدین لازمه ! اینده دویدنگ تهرانی نجر دانشیه لن ! (صدرحمت به هالو !خب برادرخوبم ، او چه میدونه قره قازان چیه ، باید به او می گفتی : همساده همون قلفت تان را بدین لازمه ، حالا فهمیدی تهرونی چطور صحبت می کنند!)

مسعود گیج ومنگ از دسته گلی که به آب داده بود ساکت شد و سعید با عجله از اتاق بیرون رفت ، پس ازنیم ساعتی ،سعید برافروخته و دیگچه ای کوچک در دست وارد اتاق شد.

 سعید : مسعود داداش حق سن نن ده بوله خیلی نافام دلن ، هر نمه دیئدم ، خاله جون ببخشید من اومدم قلفت !میخوام ، شئله دوروده یو منه باخرده ، هی سورشرده : چی چی میخوای ، منم تهرانی لهجه یه نن که دویسن دیردم : خاله جون قلفت میخوام ! (داداش مسعود حق با تو بود ، اینها خیلی نفهمند ! هرچه گفتم : خاله جون ببخشید من اومدم قلفت می خوام ،همینطور وایستاده بود ومنو نگاه می کرد و می پرسید : چی چی میخوای ؟من هم به لهجه تهرونی که بفهمه !می گفتم : خاله جون ق ل ف ت میخوام ! )

 تا اونه دویدردم که قلفت نمه ده ائلدم ، قره قورد ایستیرده منه فارسی ائرگتسن ، منه دئده که :(تا به اون فهموندم که قلفت چیه مُردم ، گرگ پیر می خواست به من فارسی یاد بده و به من گفت که )

 پیرزن: پسر جون این اسمش دیگچه است ، اون از داداش گیج وگنگت که اومده بود قره قازان می خواست و این هم ازتو پسر تحصیل کرده ودانشجو که اومدی و قلفت میخوای !

مسعود که چاقو کهنش دسته پیدا کرده بود، برای اعاده حیثیت خود و دلداری به برادرش گفت : هئچ ناراحت اولمه قارداش ، من که دئدم بو تهرانی جماعت دله ده یو نافام ، اینده دویدنگ ، حیف ائز بوژنوردمزدن دیه ، تمام عقلله و تمام زاد دوئیللن ، هئچ ایستمیه فارسی و تهرانی دانشنگ ، شهره اگه گزنگ ققط بیر نئچه سانه دله سه با ، بیر اکبر دله ده یو بیر عیدو دله ، بیریم که شو ججو ده ، دائی مز و امه مزم بیر پره وخت له دله اولیه لن !اوبیر دله لره یم تانه میم ،بقیه سه تمام درست درمان دلن !(هیچ ناراحت نشو داداش ،من که گفتم این تهرونی جماعت دیوونه اند و نفهم !حالا فهمیدی ؟ حیف از بجنوردمون نیست که همه عاقل اند وهمه چیزو می فهمند ، هیچ لازم نیست فارسی و تهرونی صحبت کنی ، شهر رو اگر بگردی فقط چندتائی دیونه داره ، یکی اکبر دیوونه ، یکی عیدو دیوونه ، یکی هم ججو یه ! دائی و عمو هم بعضی وقت ها دیوونه می شن ! اون دیونه های دیگه رو هم نمی شناسم،بقیه مردم هم که صحیح وسالمند!)

سعید : قارداشمه باخ ، دله وکاچچه تمام خلقه دله و نافام گئریه !( داداش رو باش ، دیوونه و هالو ، همه ی مردم رو دیوونه ونفهم می بینه)

پایان/

نویسنده طنز بجنوردی: محمود رضا صدقی

خوانندگان محترم سایت خبری تحلیلی عصر اترک، شما می‌توانید سوژه های خود را به برای ما ارسال کنید تا پس از تأیید با نام شما در سایت و کانال عصراترک درج شود.

شماره تماس با سایت خبری تحلیلی عصر اترک:

058-32230729 - 058-32288068

ارتباط با سردبیر سایت در پیام رسان تلگرام

ارتباط با سردبیر سایت در پیام رسان سروش

آدرس پست الکترونیکی: info@atraknews.com


نظرات شما
الهام | 1394/03/16
4
2
خیلی خیلی باحال بود . داستان های اقای صدقی رو از اینجا دنبال میکنم باتشکر
نام :
ایمیل
نظر
امیر علی | 1394/03/16
4
0
خیلی باحال بود
نام :
ایمیل
نظر
داریوش | 1394/03/16
5
0
دست مریزاد آقای صدقی
نام :
ایمیل
نظر
ناشناس | 1394/03/17
4
0
عابدی سلام به نویسنده توانا
نام :
ایمیل
نظر
معماریانی | 1394/03/21
2
3
خدا بیامرزد مرحوم ... که پس از سالها مجددا مورد مسخره قرار می گیرد. چقدر خوب بود نویسنده محترم حفظ حرمت میت را می کرد. مرحوم .... آزارش به کسی نرسیده بود و همه مردم بجنورد دوستش داشتند. خاطرات زیادی از این مرحوم دارم که برای ما به اصطلاح عاقلان آموزنده است . من از طرف تمام بجنوردی ها از خانواده این مرحوم عذرخواهی می کنم.
نام :
ایمیل
نظر
با تشکر
نظر شما ثبت و پس از بررسی انتشار میابد.
پاسخ ها به این نظر
| 1394/03/22
0
0
ببخشید اشتباهی منفی زدم کاملا موافقم
محمود رضا صدقی | 1394/03/21
5
2
دوست عزیز جناب معماریانی : باسپاس از اینکه این داستان خاطره را ملاحظه کرده اید به اختصار عرض می کنم . الف : بنده این خاطره را ازیکی از دوستان خودم شنیدم که خاطره ای مربوط به برادران خودش در دهه 40 بود وهیچ ارتباطی با خانواده ی مرحوم .... ندارد که جنابعالی احساس وظیفه وتکلیف نموده وبه نیابت از ان خانواده ی محترم ازبجنوردی ها عذرخواهی نموده اید .ب : به نظر بنده شما یک عذرخواهی به خانواده محترم مرحوم ....بدهکارهستید که با اوردن نام ونشانی حقیقی انها داستانی را که هیچ ربطی به انها ندارد بر اثر سوء برداشت ومصادره به مطلوب به ایشان منتسب نموده اید . اسامی شخصیت های داستان هم هیچ تشابهی با خانواده مرحوم.. .. وحتی با اسامی برادران دوست خودم که داستان به انها مربوط می شود ندارند . مستدام باشید .
نام :
ایمیل
نظر
ناشناس | 1394/03/26
1
3
آوردن اسم مجنون های شهر به قصد تمسخر صحیح نیست به علاوه که برخی از آنها در قید حیات هم نیستند
نام :
ایمیل
نظر
محمود رضا صدقی | 1394/03/27
2
1
دوست عزیز وگرامی : درداستان طنز به مرده وزنده بودن اشخاص کاری ندارند ، نام بردن از افرادی که عمری در شهر ودر میان ما می زیستند وشخصیتشان هم به دلیل رفتار وگفتار شان ، آنها را درزمره مجانین قرار داده و در کنار خاطرات خوب وخش ، بسا چه آذار واذیت هائی بعضا از جانب برخی از همین عزیزان مجنون به دیگر شهروندان ،عنایت شده است ، حال درقالب یک داستان طنز نامی از انها که جزئی از هویت طنز این اقلیم هستند اورده نشود ،لابد به جای دیوانگان باید به نقد و طنازی فرزانگان پرداخت !؟عزیزان من دربرخورد با داستان طنز ویا کاریکاتور بزرگوارانه و با سعه یصدر برخورد کنید . با سپاس
نام :
ایمیل
نظر
با تشکر
نظر شما ثبت و پس از بررسی انتشار میابد.
پاسخ ها به این نظر
| 1394/03/31
1
2
خوبه ااین نظر آخری نشان از درک عمیق ادبی دارد آذار؟ بنده خدا حق داره بیماران را وسیله به اصطلاح طنز قرار بده. حداقل معنی طنز رو می خوندی جناب ، آن نوشته ای که هویت اشخاص رو نشانه می گیره لودگی است نه طنز. نه تنها فرهنگ ایرانی بلکه آموزه های دینی نیز ما را از تمسخر دیگران نهی می کنند. بعلاوه بیان دوست ساده لوح شما ارزش ادبی نداره بی خود لعاب فرهنگی به آن ندهید طنز همواره در نزد ادیبان قصد اصلاح و سازندگی داشته نه مسخرگی و لودگی متاسفانه این عادت عمومی دست اندرکاران فرهنگی شهر ما شده که زبان ترکی را وسیله رواج مسخرگی می کنند. بابا این شهر ادیب و فهیم هم داره اترک لطفا مثل بقیه نظراتم سانسور نکن ممنون
ناشناس | 1394/03/31
0
1
اشکال از این آقای به اصطلاح طنز پرداز نیست. اشکال از سیاستگذاران فرهنگی است که فضای تمسخر را به جای طنز در میان مردم جا انداخته اند. شما کافی است برنامه های صدا و سیمای خراسان شمالی را در قسمت ترکی نگاه کنید. بجز برنامه وزینی که آقای سراج اکبری اجرا می کند بقیه عمدا خمیر مایه تمسخر دارد. سایت هایی هم که این ادبیات سخیف را منتشر می کنند بی تقصیر نیستند.
نام :
ایمیل
نظر
محمود رضاصدقی | 1394/04/01
0
0
دوستان عزیز ناشناس : از ابراز لطف و اظهار نظر متفاوت شما درباره ی "طنز " در زبان فارسی و ادبیات ترکی بجنوردی ، سپاسگزارم و ازدوستی که به درستی غلط املائی را اصلاح نموده و صحیح کلمه " آزار " را نوشته است و به بنده دقت درتایپ و بازخوانی متن را یاد آوری نموده است ، تشکر می کنم .
نام :
ایمیل
نظر
فري | 1394/11/27
0
0
سلا م تمام همشهري لرمه.آيا بو خدا بيامز اكبر آقا دن عكس هم يادگاري بارده.خيلي ايريم هيسته دوباره اونه گريم.البته وقتي من 7 يا 8 ساله يدم اونه گيردم
نام :
ایمیل
نظر
با تشکر
نظر شما ثبت و پس از بررسی انتشار میابد.
ارسال نظر
نام :
ایمیل
نظر
پایگاه خبری تحلیلی عصر اترک