گرمی هوا در کنار خونریزی شدید و تشنگی و گرسنگیام عرصه را به شدت بر من تنگ کرده بود و هر لحظه انتظار شهادت را میکشیدم.
به گزارش عصر اترک به نقل از پایگاه خبری آشخانه، ششم اردیبهشت سال 96 تعدادی از مرزبانان کشورمان در مرزهای غربی در درگیری با گروه های تکفیری به شهادت رسیدند و یک مرزبان هم به اسارت گرفته شد.
به دنبال این حادثه تلاش ها برای آزادی ربوده شده به نام سرباز سعید براتی آغاز شد، تا این که در 27 شهریور 96 خبر از زنده بودن سعید براتی رسید. تا این که 23 مرداد ماه خبر از آزادی سرباز آزاده به گوش رسید.
اکنون سعید براتی در گفتگو با پایگاه خبری آشخانه از حال و هوای روزهای اسارت و گروهک تروریستی جیش الظلم می گوید.
حادثه چگونه رخ داد؟
ما در حال انجام ماموریت و گشتزنی با تویوتای مرزبانی بودیم که طی مسیر در منطقه ای جنگلی نیروهای تروریستی جیش الظلم به ما حمله کردند که در این درگیری 9 نفر شهید، 2 نفر جانباز و من هم از سه ناحیه گردن، کتف و پا مورد اصابت سه گلوله قرار گرفتم و به شدت مجروح شدم.
عاقبت مجروحان چه شد؟
نیروهای تروریستی حدود 20 نفر بودند، هنگامی که دیدند از سوی ما واکنشی داده نمی شود نزدیکمان شدند، به نیم جان ها تیرخلاصی زدند.
بعد از دستگیری به کجا منتقل شدید؟
مرا با همان خونریزی شدید و ناتوانی، پیاده به مرزهای پاکستان بردند و تهدید می کردند که اگر باز ایستم مرا خواهند کشت، بعد از 3 روز پیاده روی و گشت زنی با خودرو، در منطقه ای کویری به خانه ای رسیدیم. ولی به خاطر عدم آشنایی با منطقه و زندانی کردن در کَپَری کوچک، مکان قابل شناسایی نبود. گرمی هوا در کنار خونریزی شدید و تشنگی و گرسنگیام عرصه را به شدت بر من تنگ کرده بود و هر لحظه انتظار شهادت را میکشیدم.
چه مدت شما اسیر بودید و به شما چه گذشت؟
آن ها حتی زخم های مرا هم توسط پزشک مداوا نکردند، روزهای اول جراحتم عفونت های شدیدی داشتم که به تدریج بهبود یافتند. در مدت 476 روز اسارت، مرا در کَپَری زندانی کرده بودند که در طول این مدت چند مرتبه مکان ما را تغییر دادند. روزانه از سوراخ کوچکی غذا می دادند، کسی از من خبر نمی گرفت و من از همه چی بی خبر بودم، حتی صدای مکالمات آن ها را نمی شنیدم.
تغذیه و نحوه برخورد آن ها با شما چگونه بود؟
آن ها زیاد با من ارتباط برقرار نمی کردند، برخوردشان کاملا سرد و همانند گروگان گیرها بود، میان آن ها فارسی زبان هم بودند.
وضعیت تغذیه ای من افتضاح بود، در حد این که فقط زنده بمانم، اغلب خوراک من چای سیاه تلخ با نان خالی، سیب زمینی، عدسی و باقیمانده غذاهایشان را به من می دادند.
روحیه مرا فقط قرآن استوار نگهداشته بود، با قرآن انس گرفته بودم و امید روزهای سخت من قرآن بود.
در مدت اسارت چه فکرهایی می کردید، آیا امید به آزادی داشتید ؟
خیلی نگران از این بودم که آیا خانواده ام از من اطلاعی دارند و وضعیت روحی شان چگونه است. با خود می گفتم اگر شهید می شدم تکلیف بر آن ها مشخص می شد ولیکن بی خبری از من، در طول این مدت در بی تابی و غم و اندوه سر می کردند.
در طول اسارت زیاد امید به آزادی نداشتم فقط توکلم بر خداوند متعال بود.
شما چگونه آزاد شدید؟
من از رایزنی های سیاسی و اطلاعاتی مطلع نبودم ولی یقین داشتم که مسئولان کشور در گفتگو هستند، روز آخر آن ها فعالیت شان زیاد شده بود و بی قراری می کردند، متوجه شده بودند که مکانشان شناسایی شده و قصد جابجایی مکان داشتند، دست و پاهایم را بسته بودند که ناگهان سر و صدای درگیری و تیزاندازی آمد. طی عملیاتی توسط نیروهای نظامی و اطلاعاتی من از دست آن ها آزاد شدم.
قبل اسارت برنامه هایی برای زندگی آینده خود داشته اید، آن ها چه بودند؟
بله، البته بعد از اسارت این برنامه ها تغییر کرده، اکنون قصد دارم ازدواج کنم و در جستجوی شغلی مناسب باشم.
اکنون که به آغوش خانواده بازگشتی هم شهرستانی ها به دیدار شما می آیند؟
به هنگام ورود به شهرستان، مردم واقعا سنگ تمام گذاشتند و استقبال گرمی از بنده صورت گرفت که دست همه ی آن ها را می بوسم. هم اکنون هم همسایه ها و نیز هم استانی ها مرا مورد لطف خود قرار می دهند و از بنده خبر می گیرند.
انتهای پیام / فیروزبخت