کشف علل نداشتن نظریهی اسلامی روابط بینالملل؛
آیا مشکل نظریهپردازی بومی صرفاً چیرگی نظریات غربی است؟
علیرغم نیازهای موجود، تاکنون شاهد ارائهی نظریهای اسلامی در روابط بینالملل نبودهایم و در این نوشتار، در پی بررسی علل این موضوع هستیم.
با وجود ظهور طیف متنوعی از نظریهها در روابط بینالملل، این موضوع در یک دههی اخیر مورد توجه اندیشمندان قرار گرفته است که این نظریههای رایج همخوانی چندانی با مسائل و تحولات همهی مناطق جهان ندارند. بهشکلی که با تکیه بر نظریات متعدد کنونی در روابط بینالملل، نمیتوان درک جامع و کاملی از موضوعات و یا تحولات برخی مناطق، بهخصوص خاورمیانه و کشورهای اسلامی، ارائه داد. ریشهی این مسئله را پیش از هرچیز، باید در ماهیت غربگرا و غربمحور نظریات کنونی جستوجو کرد؛ چراکه نظریات رایج کنونی برمبنای تاریخ غرب بهخصوص اروپا و همچنین بنیادهای فکری اندیشمندان غربی نظیر ماکیاولی، هابز، لاک، کانت، مارکس و... شکل گرفته و تکامل یافتهاند و این مسئله موجب شده است در برخی موضوعات، کارایی چندانی برای فهم مسائل و تحولات مناطق غیرغربی با بنیادهای فکری و فرهنگی متفاوت نداشته باشند.
علاوه بر این، تحولات کنونی و تاریخ جوامع دیگر، مانند کشورهای اسلامی نیز همخوانی چندانی با تاریخ معاصر غرب ندارد و این تجربهی تاریخی متفاوت، در کنار تفاوتهای فکری و فرهنگی جوامع اسلامی با جوامع غربی، علاوه بر نشان دادن کاستیهای نظریههای غربمحور کنونی روابط بینالملل، ضرورت طرح و ارائهی نظریات متناسب با این جوامع را نیز اجتنابناپذیر کرده است.
علاوه بر این ضرورت مفهومی، ارائهی نظریهای اسلامی نیز اهمیت دارد؛ چراکه نظریهها امور و مسائل را معنادار میکنند و از آنجا که نمیتوان نظریات را بیطرف فرض کرد، این مسئله مطرح است که نظریات غربی تحولات بینالمللی و از جمله تحولات جوامع اسلامی را با دید نظری خود و در جهت منافع خود، درک و فهم و معنادار میکنند و یقیناً استفاده از نظریههای غربمحور، معنای درست و بیطرفی از تحولات جوامع دیگر ارائه نمیکند. در واقع همانطور که کاکس[i] معتقد است، «نظریه همیشه به نفع کسی و برای هدفی است.»[1] پس میتوان طرح و کارایی نظریات رایج غربی را در راستای منافع غرب تبیین کرد و برای جوامع اسلامی، همانند دیگر جوامع غیرغربی، ارائهی نظریاتی در عرصهی روابط بینالمللی، دارای اهمیت سیاسی و نه تنها مفهومی است.
اما مسئلهای که مورد توجه قرار دارد، این موضوع است که علیرغم نیازهای موجود، تاکنون شاهد ارائهی نظریهای اسلامی در روابط بینالملل نبودهایم و در این نوشتار، در پی بررسی علل این موضوع هستیم. اما قبل از پرداختن به علل عدم ظهور یک نظریهی اسلامی، باید به ماهیت متفاوت نظریهی اسلامی و غربی روابط بینالملل پرداخته شود.
ماهیت متفاوت نظریهی اسلامی روابط بینالملل احتمالی
ویژگیهایی نظیر اروپامحوری، مادیگرایی، دولتگرایی و تأکید بر مؤلفههای نوگرایی در نظریههای رایج روابط بینالملل در کنار تجربهی متفاوت کشورهای جهان اسلام و اهمیت مؤلفههایی نظیر ابعاد مذهبی و هنجاری در جوامع اسلامی و همچنین ضرورت توجه به مفاهیمی مانند «امت» و تأکید بر مسئلهای چون وجود «عدالت» در کنار نظم غالب مشروع در اندیشهها و مبانی فکری اسلامی، ضمن نشان دادن کاستیهای نظریههای غربی برای فهم تحولات جهان اسلام، ضرورت طرح و گسترش نظریهای اسلامی برای ارائه در روابط بینالملل را ضروری ساخته است.[2]
نظریهی اسلامی روابط بینالملل در صورت ارائه شدن، علاوه بر تبیین و فهم نظم و روابط بینالمللی کنونی، باید به چگونگی تکوین و تغییر آن بهسوی نظم مطلوب نیز بپردازد. از این رو و برخلاف نظریههای رایج غربی، نظریهی اسلامی رویکردی تبیینی، تکوینی، انتقادی و در نهایت، تجویزی و هنجاری دارد. در واقع نظریهی اسلامی روابط بینالملل، علاوه بر فهم و تبیین «هستها» و چگونگی برساخته شدن آنها، به «بایدها» و راهکارهای رسیدن به آن نیز توجه دارد.
ویژگی دیگر آن، نظاممند بودن است و تنها به مسائل در سطح واحد اکتفا ندارد. همچنین باید توجه داشت که نظریهی اسلامی روابط بینالملل، یک نظریهی حل مشکل خواهد بود، اما حل مشکل به معنی حفظ وضع موجود نیست، بلکه در پی تغییر ساختارهای تحمیلشدهی کنونی است. در این راستا، بر ضرورت وجود نظم عادلانه نیز تأکید دارد، زیرا بیعدالتی را همان بینظمی میپندارد. پس با تکیه بر ابعاد هنجاری و تجویزی، تغییر وضع موجود را امکانپذیر دانسته و حرکت به سمت نظم مطلوب را ضروری میشمارد.[3]
آنچه در این میان قابل توجه به نظر میرسد، به پتانسیلهای اسلام و جوامع اسلامی برمیگردد. در واقع اسلام با دارا بودن منابعی دینی و عرفی برای نظریهپردازی همانند قرآن و سنن موجود و تاریخ روابط خارجی جوامع اسلامی، زمینههای ارائهی گفتمان نظری جدیدی را داراست که بهخصوص در عصر جهانی شدن، قابلیت جهانشمول کردن آنها نیز مهیاست؛[4] هرچند این امر تاکنون محقق نشده است.
علل فقدان نظریهی اسلامی روابط بینالملل
با توجه به آنچه در مورد ضرورت و پتانسیلهای طرح نظریهی اسلامی روابط بینالملل و همچنین آگاهی نسبی به ماهیت و مبانی نظری و فرانظری آن گفته شد، این سؤال مطرح است که چرا هنوز شاهد طرح و ارائهی نظریهای اسلامی در این عرصه نبودهایم؟ آنچه قبل از هرچیز به ذهن میرسد، این موضوع است که یقیناً نمیتوان علل این مسئله را در یک موضوع محدود کرد و باید آن را در عوامل متنوعی جستوجو نمود. همچنین باید توجه داشت که تأثیرگذاری عوامل مختلف در جوامع متعدد اسلامی و شرایط گوناگون، متفاوت است و همهی این عوامل را نباید برای همهی جوامع اسلامی متصور شد. مهمترین عوامل تأثیرگذار عبارتاند از:
- نظریات غربی روابط بینالملل چیرگی یافتهاند: یکی از دلایل عدم نداشتن نظریهی اسلامی روابط بینالملل، به چیرگی نظریههای غربی در این عرصه برمیگردد؛ یعنی به دلیل تسلط و رایج بودن نظریات غربی، دیدگاه اسلامی فضایی برای ارائهی نظریهپردازی پیدا نمیکند. در واقع هجومی که امروزه جهان اسلام تحت آن به سر میبرد (ضعف دولتهای ساختگی، وابستگی مادی به غرب و عدم انسجام در گفتمانهای گروههای داخلی) نظریهی اسلامی روابط بینالملل را برای آنکه به بدیلی برای نظریههای غربی تبدیل شود، با مشکل مواجه ساخته است.[5]
- شرایط محلی بهعنوان مانع نظریهپردازی: وجود شرایطی خاص در برخی از جوامع اسلامی، همانند علمستیز بودن حاکمان و یا وجود نظامهای استبدادی، موانعی برای نظریهپردازی و گفتوگو در این رابطه را ایجاد کرده است. در کشورهای جنوب، گاه علمستیزی و مبارزه با نظریهپردازی علمی، بهصورت استراتژی اقدام بعضی از گروهها درآمده است. از این رو، تعدی به علم و نظریه در این جوامع، صرفاً از ناآگاهی نسبت به منزلت و شأن معارف مختلف ناشی نمیشود، بلکه با منافع آنان گره خورده است. البته این موضوع را نمیتوان به همهی جوامع اسلامی سرایت داد؛ چراکه در برخی جوامع دیگر، آگاهی نسبت به لزوم نظریهپردازی کسب شده و هیئت حاکمه نیز توصیهها و مشوقهایی برای نظریهپردازی ارائه دادهاند.
علاوه بر این مسئله، وجود نظامهای استبدادی نیز به این دلیل که ممکن است ارائهی نظریات جدید را در راستای حفظ و بقای خود یا حفظ الگوهای سیاست خارجی خود ندانند، مانع مهمی در نظریهپردازی در برخی جوامع اسلامی محسوب میشود. نمیتوان انتظار داشت که نظریهی روابط بینالملل در دولتهای استبدادی، یعنی جایی که دولت علاقهی شدید سیاسی به کنترل نمودن چگونگی سیاست خارجی و درک ساختار روابط بینالملل دارد، بدرخشد. شواهدی از تاریخ اروپا وجود دارد که نشان میدهد دولتهای استبدادی لزوماً با نظریهپردازان اجتماعی دشمن نیستند، اما این شاید به وجود یک فرمانروای مستبد روشنفکر بستگی داشته باشد.
بهطور کلی، این یک مسئلهی جالب است که دولتهای غیردموکراتیک، خواسته یا ناخواسته، به نظریهی روابط بینالملل حساس هستند؛ بهگونهای که مانع رشد آن درون قلمرو خودشان میشوند. بسیاری از نظامهای سیاسی موجود در کشورهای جهان اسلام، بهصورت سلطنتی و خلیفهگری اداره میشوند که حرف سلطان و خلیفه، حرف اول و آخر در آن نظام سیاسی بهشمار میرود. این سلاطین از آنجا که ممکن است تصور کنند ارائهی هرگونه گفتمان و نظریهی جدید، آن هم با مبانی اسلامی، ممکن است تهدیدی برای حفظ آنها یا حفظ الگوهای سیاستگذاری آنها باشد، موانعی در این عرصه ایجاد میکنند.[6]
- چرخهی قدرت-دانش تأثیرگذار است: یکی از زمینههای ضروری نظریهپردازی در حوزهی روابط بینالملل، وجود قدرت کافی برای بازیگری مستقل در این عرصه است. در واقع همانطور که دانش میتواند موجب افزایش قدرت گردد، بهمنظور ارائهی دانش و نظریهپردازی، میزانی از قدرت ضروری است. این قدرت در عرصهی روابط بینالملل باید به میزانی باشد که دولتهای اسلامی خود را بازیگران مستقلی تصور کنند و گفتمانی معین برای خود متصور باشند. هرچند بازیگرانی مانند ایران وارد این عرصه شدهاند، اما باید این واقعیت را پذیرفت که بخش اعظم جوامع اسلامی هنوز تحت سیطرهی غرب است و این کشورها منافع خود را در همراهی با غرب در عرصهی بازیگری عینی و گفتمانی میپندارند. در واقع جوامع اسلامی باید قدرت خود را تاحدی افزایش دهند که بتوانند در عرصهی بینالمللی، به بازیگری مستقلانه پرداخته و بعد از آن نسبت به نظریهپردازی در این حوزه احساس نیاز کنند. این احساس نیاز به استثنای ایران، در مورد دیگر جوامع اسلامی مطرح نشده و این امر یکی از دلایل عدم نداشتن نظریهی اسلامی روابط بینالملل است.
- جذب اندیشمندان و مراکز علمی جوامع اسلامی در نظریات غربی: یکی از مهمترین عواملی که باعث شده اندیشه و نظریهای در باب روابط بینالملل در اسلام مطرح نشود، ذوب شدن اندیشمندان مسلمان در علم و دانش غربی است. بسیاری از متفکران مسلمان در چارچوب پارادایمهای غربی اندیشیده و تفکر میکنند. هستند نظریهپردازان مسلمانی که نظریات و تئوریهایی در باب روابط بینالملل مطرح کردهاند، اما این نظریات در چارچوب مبانی و اصول و پارادایمهای غربی هستند. درست است که یک اندیشمند مسلمان آنها را مطرح کرده، اما نظریه و تئوری آن، هیچ سنخیتی از لحاظ هستیشناسی، معرفتشناسی و روششناسی با مبانی و اصول اسلامی ندارد. در واقع مبانی فرانظری رویکرد اسلامی برای اندیشمندان اسلامی روشن نشده است و علاوه بر این، این اندیشمندان نیز عمدتاً در جوامع غربی تحصیل کردهاند؛ بهجز تلاشهایی که اخیراً توسط برخی اندیشمندان صورت گرفته است.
- مسئله زمان است و امکان نظریهپردازی در آینده وجود دارد: یکی از پاسخهای احتمالی به علل نداشتن نظریهی اسلامی روابط بینالملل این است که غرب خیلی زودتر وارد این عرصه شده و میتوان انتظار داشت در آینده، نظریهای اسلامی همانند دیگر نظریههای غیرغربی، در روابط بینالملل مطرح شود. در واقع جوامع اسلامی تنها در چند دههی گذشته وارد روند استقلال خود شدهاند و این امر امکانپذیر است که در آینده، دغدغه و اهمیت نظریهپردازی در حوزهی روابط بینالملل برای آنها ضروری شود و علل فقدان چنین نظریهای در زمان کنونی نیز جوان بودن این جوامع اسلامی در عصر نوگرایی است.
نتیجهگیری
به دلیل ضرورت ارائهی نظریهی اسلامی روابط بینالملل بهمنظور درک بهتر تحولات بینالمللی و مسائل جهان اسلام و همچنین اهمیت این موضوع به دلیل جهتدار بودن تلاش نظریههای غربی برای معنادار کردن امور، بیان شد که ارائهی نظریهی اسلامی در حوزهی روابط بینالمللی، ضروری است. همچنین به برخی ابعاد از ماهیت این نظریهی احتمالی اسلامی، مانند تبیینی، تکوینی، انتقادی، هنجاری و تجویزی نیز اشاره شد. اما موضوعی که بهطور خاص مورد توجه قرار گرفت، به علل فقدان یک نظریهی اسلامی در روابط بینالملل با وجود پتانسیلهای موجود در اسلام و جوامع اسلامی و ضرورت و اهمیت چنین نظریهای برمیگردد.
همانطور که در بررسی عوامل مختلف اشاره شد، علل فقدان نظریهی اسلامی را نباید تنها در یک سطح جستوجو کرد و یک عامل را دلیل آن برشمرد. همچنین نباید غرب را بهتنهایی در این حوزه متهم کرد و مشکل اصلی را در سلطهجویی یا چیرگی غرب ارزیابی کرد، بلکه همانطور که بیان شد، علاوه بر چیرگی غرب و نظریههای غربی، مسائلی نظیر فقدان قدرت مادی کافی در جوامع اسلامی، بهعنوان شرط لازم و نه کافی برای نظریهپردازی، شرایط داخلی و محلی جوامع اسلامی بهخصوص وضعیت حاکمان، جذب اندیشمندان مسلمان در اندیشهها و نظریات غربی و مسائل دیگر، در عدم طرح نظریهای اسلامی در حوزهی روابط بینالملل، دخیل بودهاند.
از آنجا که اسلام مبانی نظری با مفاهیمی همچون نظم عادلانه را داراست و منابع چندگانهای مانند منابع اولیه نظیر قرآن، سنت و اجتهاد یا منابع جدیدتر مانند اندیشههای برخی رهبران اسلامگرا را نیز ارائه میدهد، میتوان گفت مقدمات نظریهپردازی اسلامی در روابط بینالملل فراهم است و این جوامع اسلامی هستند که به دلایل فوقالذکر تاکنون موفق به این امر نشدهاند. مسئلهی پایانی در این رابطه، رفع این موانع است. ظهور و بروز دغدغهی ارائهی نظریهی اسلامی روابط بینالملل بهتنهایی برخی از این موانع را رفع خواهد کرد، اما باید به مسائل دیگری نظیر افزایش قدرت مادی و استقلال سیاسی جوامع اسلامی برای برطرف کردن چیرگی کنونی غرب و همچنین توجه به مبانی فکری و اندیشهای اسلام نیز توجه داشت.*
منابع:
[i]. Cox
[1]. برچیل، اسکات و دیگران (1391)، نظریههای روابط بینالملل، ترجمهی حمیرا مشیرزاده و روحالله طالبی آرانی، تهران، انتشارات میزان، ص 206.
[2]. برای مطالعهی بیشتر رجوع شود به: دهقانی فیروزآبادی، سید جلال (1389)، «مبانی فرانظری نظریهی اسلامی روابط بینالملل»، فصلنامهی روابط خارجی، سال دوم، شمارهی ششم، ص 49 تا 96.
[3]. دهقانی فیروزآبادی، سید جلال (1389)، «چگونگی و چیستی نظریهی اسلامی روابط بینالملل»، پژوهشنامهی علوم سیاسی، سال پنجم، شمارهی دوم، ص131 تا 135.
[4]. زرگری، هادی (1390)، «هویت اسلامی و فرصتهای پیش رو در عصر جهانی شدن در روابط بینالملل»، چکیدهی مقالات همایش بینالمللی هویت اسلامی و جهانی شدن، ص 246.
[5]. آکاریا، آمیتاو و بری بوزان (1389)، نظریههای غیرغربی روابط بینالملل، ترجمهی علیرضا طیب، تهران، مؤسسهی فرهنگی مطالعات و تحقیقات بینالمللی ابرار معاصر، ص 356 تا 359.
[6]. سنگ سفید، محمدرضا، «چرا نظریهی اسلامی روابط بینالملل نداریم؟»، شهریور 1389:
http://af-bargesabz.blogfa.com/post-37.aspx
هادی زرگری
پایگاه برهان
انتهای متن/